عنایت حضرت زهرا (س) به شهدای گمنام
خورشید زمینیّ خدا یا زهرا ای زینت نام مصطفی یا زهرا
مدح تو همین بس که شدی تا محشر همتای علی مرتضی یا زهرا
ابراهیم که داشت لبخند میزد یکدفعه لبهاش جمع شد و با چشمانی بزرگ شده پرسید: "چرا حاج آقا؟! ما با سختی پسرتون رو آوردیم عقب" پدر شهید با کلامی بغضآلود ادامه داد: "میدونم، اما پسرم توی خواب گفت: اون یک ماه که ما گمنام توی کوه افتاده بودیم مرتب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر میزد و خیلی برای ما خوب بود. اما از زمانی که پیکر ما برگشته دیگه این خبرا نیست و میگن این افتخار برای شهدای گمنامه .
" ابراهیم که اشک توی چشمانش جمع شده بود دیگه نتونست خودش رو کنترل کند و گریهاش گرفت. پدر شهید هم همینطور. بعد از آن بود که همیشه در دعاهای ابراهیم آرزوی شهادت و آرزوی گمنامشدن کنار هم قرار گرفت و آرزو میکرد شهید گمنام باشه. بعد از این ماجرا نگاه ابراهیم به جنگ و شهدای جنگ بسیار تغییر کرد و میگفت: "دیگه شک ندارم که شهدای جنگ ما چیزی از اصحاب رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین کم ندارن. مقام اونها پیش خدا خیلی بالاست". بارها شنیدم که میگفت: "اگر کسی آرزو میکرده که همراه امام حسین (ع) تو کربلا باشه، حالا وقت امتحانه" ابراهیم دیگه مطمئن بود که دفاع مقدس محلی برای رسیدن به مقصود و سعادت و کمال انسانیه. برای همین هر جا میرفت از شهدا میگفت. از رزمندهها و بچههای جنگ تعریف میکرد. اخلاق و رفتار خودش هم روز به روز عوض میشد. به طوری که در همان مقر اندرزگو کمتر میدیدم که شبها پیش بچهها باشه. معمولاً دو سه ساعت اول شب رو میخوابید و بعد میرفت بیرون و برای نماز صبح برمیگشت و بچهها رو صدا میزد. یکبار با خودم گفتم: "چند وقته که ابراهیم شبها رو اینجا نمیمونه " یک شب دنبال ابراهیم رفتم و دیدم شبها برای خواب میره پیش بچههای آشپزخونه سپاه که نزدیک میدون شهر قرار داشت. روز بعد از یکی از پیرمردهای داخل آشپزخانه که از رفقای قدیمی بود پُرس وجوکردم و فهمیدم: چون بچههای آشپزخونه همگی اهل نماز شب هستن، برای همین ابراهیم اونجا میره و دیگر به قول خودش "تابلو نمیشه" اما اگه بخواد داخل مقر نماز شب بخونه هم میفهمن. حرکات و رفتار ابراهیم این اواخر من رو یاد حدیث امام علی (ع) به نوف بکالی میانداخت که فرمودند: "شیعه من کسانی هستند که عابدان شب و شیران روز باشند. " میزانالحکمه حدیث3421 ص311 در همان ایام خبر رسید که از فرماندهی سپاه، مسئولی برای گروه انتخاب شده و با حکم مسئولیت راهی گیلانغرب شده. ما هم منتظر شدیم ولی خبری از فرمانده نشد. تا اینکه خبر رسید، جمال تاجیک که مدتی است به عنوان بسیجی در گروه فعالیت داره همان فرمانده مورد نظر است. با ابراهیم وچند نفر دیگه رفتیم سراغ جمال و از او پرسیدیم: چرا خودت رو معرفی نکردی؟ چرا نگفتی که مسئول گروه هستی؟ جمال هم نگاهی به ما کرد وگفت : "مسئولیت به خاطر اینه، که کار انجام بشه . خدا رو شکر اینجا کار به بهترین صورت انجام میشه. من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت میبرم . از خدا هم به خاطر اینکه مرا با شما آشنا کرد ممنونم. از شما هم میخوام به کسی حرفی نزنین. تا نگاه بچهها به من تغییر نکنه. "جمال بعد از آن مدت کوتاهی با ما بود ودر عملیات مطلعالفجر در حالی که فرمانده یکی از گردانهای خط شکن بود به شهادت رسید.
منبع:تارنمای شهید ابراهیم هادی
"هدیه به ارواح طیبه شهدای گمنام صلوات"
- ۹۲/۰۲/۱۱
- ۱۱۷۹ نمایش